تن آدمی شریف است به جان آدمیت

شعر پیشِ‌رو از سعدی، یکی از فاخرترین و حکیمانه‌ترین اشارات به حقیقتِ انسان و جایگاه آدمی در میان مراتب خلقت است. سعدی در این غزل، مرز میان ظاهر و باطن، صورت و سیرت، حیوان و انسان، و حتی انسان و فرشته را ترسیم می‌کند. آنچه در ادامه می‌آید تفسیر بیت‌به‌بیت این شاهکار ادبی است، با نگاهی فلسفی، عرفانی و اخلاقی.


تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت


تن آدمی شریف است به جان آدمیت

۱.

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

سعدی در آغاز، مرز روشنی میان ظاهر و باطن آدمی می‌کشد. «تن» به عنوان کالبد فیزیکی، به خودی خود می‌تواند شریف باشد، اما آنچه شرافت واقعی انسان را تعیین می‌کند، «جان آدمیت» است؛ یعنی روح آگاه، خردورز، مهذب و متعهد.

لباس زیبا، نماد ظاهر آراسته است. سعدی هشدار می‌دهد که فریب این ظاهر را نباید خورد. «آدمیت» نه در لباس، بلکه در صفات درونی و ارزش‌های والای انسانی معنا می‌یابد. همان‌گونه که مولوی گفت:

صورت زیبا نپاید ای جوان
سیرت زیبا بماند جاودان


۲.

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

در این بیت، سعدی معیار آدم بودن را از شکل و ظاهر (چشم، دهان، گوش و بینی) رد می‌کند. اگر تعریف آدمیت فقط بر اساس اندام‌های انسانی باشد، پس مجسمه‌ها و نقوش دیواری نیز می‌توانند «آدم» باشند.

او به کنایه می‌پرسد: پس فرق میان نقش بر دیوار (که شبیه آدم است) و انسان واقعی چیست؟ پاسخ روشن است: حقیقت انسان نه در صورت، که در سیرت است. همان‌گونه که امام علی (ع) فرمود: قیمه کل امرئٍ ما یحسنه؛ ارزش هر انسان به چیزی است که به آن احسان می‌ورزد، نه آنچه به چشم می‌آید.


۳.

خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

سعدی در این بیت، چهار خصلت طبیعی و غریزی را یادآور می‌شود: خور، خواب، خشم و شهوت. اینها اشتراکاتی است که انسان با حیوان دارد. اما تمایز انسان در چیزی فراتر از این نیازهاست. اگر زندگی انسان در همین‌ها خلاصه شود، تفاوتی با حیوان ندارد، بلکه چون عقل دارد اما از آن بهره نمی‌گیرد، شاید از حیوان نیز پست‌تر باشد.

در قرآن آمده است:
“أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ”
آنان همچون چهارپایان، بلکه گمراه‌ترند (سوره اعراف، آیه ۱۷۹).


۴.

به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

اگر انسان فقط به ظاهر آدمی باشد و حقیقت انسانی در او نهادینه نشده باشد، تفاوتی با پرنده‌ای که صدای انسان را تقلید می‌کند ندارد. اینجا سعدی به «مقلدان بی‌خرد» اشاره دارد؛ کسانی که الفاظ و سخنان را بدون شعور و آگاهی تکرار می‌کنند.

همانند طوطی که می‌تواند کلمات را بر زبان آورد، اما فاقد معنا و فهم است. انسانِ فاقد اندیشه و درک، چیزی جز طوطی سخنگو نیست.


۵.

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت

اینجا سعدی بار دیگر به تعالی روح انسانی اشاره می‌کند. می‌گوید: اگر انسان، آدم است، چرا اسیر «دیو» شد؟ دیو در اینجا نماد نفس اماره، تمایلات پست، و ظلمت درون است.

در عرفان اسلامی، جایگاه انسان حقیقی آن‌قدر والاست که حتی فرشتگان نیز توان دست‌یافتن به آن را ندارند. همان‌گونه که در داستان سجده فرشتگان بر آدم آمده است، که به دلیل علم و استعداد خلیفه‌اللهی انسان بود. پس اگر انسان به جای فرشته‌خویی، به درنده‌خویی گراید، از جایگاه اصلی‌اش سقوط کرده است.


۶.

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

«درنده‌خویی» اشاره به صفاتی چون حرص، خشم، حسد، ظلم و خودخواهی دارد. سعدی این خوی‌ها را «طبیعت» می‌نامد، اما شرط آدم شدن را در مردن این خوی وحشیانه می‌داند.

اگر انسان بتواند این درنده‌خویی را در خود بمیراند، زنده به روان خواهد بود؛ یعنی به حیات واقعی خواهد رسید، حیاتی که نه جسمانی، بلکه معنوی است. حافظ هم گفته بود:

مرده بودم، زنده شدم، دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم


۷.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

در اوج این سیر روحانی، سعدی به غایت کمال انسان اشاره می‌کند: رسیدن به مقام فنا فی‌الله، جایی که جز خدا در دیده نیست. این مرتبه، جایگاه انسان کامل است.

عرفا این مقام را مقام «توحید افعالی و شهودی» می‌دانند؛ جایی که سالک، خود را در برابر اراده خدا محو می‌بیند. همان که مولانا فرمود:

نیست در کس این سخن جز در کسی
کو ز خود بگذشت و شد حق‌پرستی


۸.

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت

پرواز پرنده‌ای که از قفس شهوت رسته است، اشاره‌ای است به رهایی روح از بندهای حیوانی. سعدی می‌گوید: تو این پرواز را تنها در مرغ دیدی؟ بیا و ببین که انسان هم می‌تواند پرواز کند؛ پروازی نه با بال، بلکه با عقل، روح، و عشق.

این همان پرواز عرفانی است که ابن سینا نیز در رساله الطیر و عطار در منطق‌الطیر به آن پرداخته‌اند؛ سفری از خود به سوی حق.


۹.

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

سعدی با فروتنی، بیت پایانی را به شکل یک هشدار اخلاقی و مهربانانه تمام می‌کند. می‌گوید: این‌ها که گفتم از سر خودستایی و اظهار فضل نبود، بلکه تلاشی بود برای یادآوری راهِ آدمی شدن. و این یادآوری نیز، خود نشانی است از انسان بودن؛ چون فقط انسان است که می‌تواند انسان را به آدمیت دعوت کند.


سخن پایانی

شعر سعدی، فراتر از یک پند اخلاقی، یک منشور معرفتی است برای شناخت انسان. از ظاهر آغاز می‌کند و به سیرت می‌رسد. از طبیعت پایینِ انسانی آغاز می‌کند و به بالاترین مراتب عرفانی ختم می‌شود.

در دنیایی که آدمیت با معیارهای سطحی و ظاهری سنجیده می‌شود، این ابیات هنوز طنین حقیقت را در گوش ما می‌نوازند. به تعبیر سهراب:

چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید…

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x